سلطه دموكراتيك
ارسالي داکتر بصير ارسالي داکتر بصير


نومحافظه كاران دشمن قسم خورده واقع گرايي هستند و همچنين هرگز خود را به يك مكتب خاص سياست خارجي محدود نكرده اند. هر كس ديگري هم كه در كاخ سفيد قدرت داشت، بعد از ۱۱ سپتامبر و بعد از افغانستان به سراغ برنامه سلاح هاي غيرمتعارف عراق مي رفت. او مي گفت هر چند كه ممكن است در كوتاه مدت اين حمله واكنش هاي منفي به همراه داشته باشد اما اين واكنش هاي منفي در درازمدت و با وقايعي كه بعد از آن روي مي دهد رنگ مي بازد.
در ماه ها و سالهاي بعدي، عراقي هايي كه در حكومت ستمگر صدام حسين متحمل رنج هاي بسيار شدند كتاب هايي مي نويسند و درباره بي رحمي رژيم او شهادت مي دهند و از بهبود وضعيت زنده گي شان مي نويسند. اين شهادت ها و واقعيت ها به نام حكومت عراق كه در آن حقوق اوليه بشر محترم شمرده مي شود، جو ضد آمريكايي را كه خاورميانه مسلمان را آگنده كرده در هم مي شكند و موج تغيير و تحول تمام منطقه را دربرمي گيرد.
اين دورنمايي بود كه هر كسي را ذوق زده مي كرد و ردكردن آن دشوار بود.

اما براي ما كه اكنون در اواخر سال ۲۰۰4 به سر مي بريم اين دورنما چيزي بيش از يك رويا پردازي نيست. البته اين جنگ رژيم خطرناك صدام را سرنگون كرده است. اما دولت بوش تا حد زيادي درباره ابعاد و فوريت خطر صدام بزرگ نمايي كرد و در مقابل هزينه و بار اشغال بعد از جنگ را تا حد زيادي دست كم گرفت.
اكنون ثابت شده است كه ارتباطات پيش از جنگ ميان عراق و تروريسم وجود نداشته و عراق سلاح کشتار جمعي در دسترس نداشت ،و امريکايي ها با نواختن طبل جنگ ذهنيت عامه را در سراسر گيتي مغشوش ساخته بودند.احساس عراقي ها نسبت به رهايي بخش هايشان بسيار دوگانه تر از آني است كه واشنگتن فكر مي كرد، تاثيرات و پيامدهاي منطقه اي آن هم به آن گسترده گي كه مي گفتند نبود، زيان ديپلوماتيك كل اين ماجرا بسيار سنگين و طولاني است. سياست خارجي دولت بوش در حوزه هاي ديگر هم به همين اندازه ضعيف بوده است. اين دولت وقتي روي كار آمد سياست كلينتن براي نزديكي با كوريای شمالي را به تمسخر گرفت و با واردكردن پينگ يانگ به محور شرارت موضع تند خود را تشديد كرد. اما وقتي برنامه غني سازي اورانيوم كوريای شمالي در اواخر سال ۲۰۰۲ فاش شد، دولت بوش عقب نشست. كاخ سفيد اكنون نه تنها با كيم جونگ ايل مذاكره مي كند و به آن پيشنهاد تضمين امنيتي داده است، بلكه احتمال اعطاي كمك بيشتر به پينگ يانگ پيش از توقف برنامه هسته اي آن را بررسي مي كند، خط قرمزي كه كاخ سفيد بارها تاكيد كرده بود هرگز از آن عبور نمي كند.
نتيجه اين شيوه گروه بوش اين شده كه اكنون كوريای شمالي دو برنامه در دست انجام تسليحات هسته اي دارد، در حاليكه روابط امريكا با كوريای جنوبي تيره شده است. در اسرائيل نيز اوضاع بهتر از اين نيست. جورج بوش در دو سال نخست رياست جمهوري اش اولويت چنداني به روند صلح نمي داد، اما ناگهان طرح نقشه راه را مطرح كرد و ياسر عرفات را به حاشيه راند. در ابتدا به نظر مي رسيد اين شيوه به پيشرفت هايي منجر مي شود اما چند ماه بعد همه چيز فرو ريخت. محمود عباس نخست وزير فلسطين استعفا كرد و عرفات در حالي با گزينه مرگ يا اخراج روبرو شد كه در سرزمين هاي فلسطيني همچون قهرمان مورد استقبال قرار مي گرفت. حملات ادامه يافت و منطقه اكنون مانند هميشه آسيب پذير و لبريز از خشونت است. كتاب آمريكاي نامحدود نوشته ايودالار و جيمز ليندسي نخستين نمونه از رشته كارهايي است كه قرار است براي گفتن اين ماجراها و تبيين نقش پرآشوب امريكا در دنيا انجام شود. در اين كتاب كه در ۲۰۰ صفحه در قطع كوچك چاپ شده نويسنده گان مروري كرده اند بر ۳۰ ماه نخست سياست خارجي دولت بوش و آن را انقلاب بوش در روابط خارجي خوانده اند.

اگرچه اين كتاب توسط دو تن از كارمندان شوراي امنيت ملي دوران كلينتن نوشته شده است اما با انتظاري كه از آنها به عنوان افراد كلينتن وجود دارد سازگار نيست. در اين كتاب امتيازبندي درباره سياست خارجي دولت بوش صورت نگرفته است. نويسندگان اين كتاب مروري روشن از ريشه هاي روشنفكري سياست دولت ارائه كرده اند و پرسوناژهاي آن و شيوه اي كه رئيس جمهور براي هدايت كشور در اوايل سال ۲۰۰۱ تا توفان هاي سال ۲۰۰۳ به كار بسته را تشريح كرده اند. تاكيد آنها بر رئيس جمهور بي دليل نيست. به گفته آنها بوش در اين انقلاب رهبر يا سرمنشاء نبوده اما تصميم گيرنده اصلي بوده است. آنها مي نويسند، بوش هيچ زماني را هوشيارانه صرف تلاش براي ارائه فلسفه اي درباره روابط خارجي نكرده است.
اما اين تجربه طولاني موجب ايجاد باورهايي شده درباره اين كه دنيا چگونه كار مي كند و چگونه نمي كند... اما اين موضوع كه بوش نمي تواند نظرات خود را به شكلي برگرداند كه خوشايند اساتيد علوم سياسي باشد واقعا اهميتي ندارد. استدلال اصلي كتاب ساده است: سياست هاي يكجانبه گرايانه بوش به پيروزي هاي سريع در افغانستان و عراق منجر شده اما هم پيمانان آمريكا را ناخشنود كرده است و در نتيجه نظام جهاني پرآشوب تر و غيردوستانه تر شده و امريكا هم ناامن تر.

دالار و ليندسي نگران موضوعي مهم تر از وجهه اي هستند كه دولت بوش در خارج از خود نشان مي دهد. آنها در فصل آخر و نتيجه گيري كتاب مي نويسند: مشكل مهمتر اين است كه استدلال اصلي انقلاب بوش مبني بر اينكه امنيت امريكا در نامحدودبودن آن است، عميقا و اساسا اشتباه است. نقطه قوت كتاب در نوبودن نظريه آن و رسيدگي به جزئيات و تحليل هاي مفصل از سياست دولت بوش قبل و بعد از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ است. حملات در آن روز به دولت بوش امكان داد تا سياست خارجي امريكا را تغيير دهد اما در حقيقت اهداف، استدلال ها و فرضيه هاي اساسي دولت تغيير چنداني نكرده است.
يك نمونه مهم اين باور است كه كشورها نه افراد و گروه ها نيروي اصلي روابط بين المللي هستند. اكنون مشخص شده است كه دولت بوش در ابتدا تمركز و تكيه دولت پيشين را بر القاعده و ديگر گروه هاي تروريستي دست كم گرفت. تا آنجا كه به جاي نگراني از سلاح هاي غيرمتعارف و تهديدهاي موازي، توجه خود را معطوف به رژيم هاي سركش و راه حل هايي دولت محور همچون دفاع موشكي كرد. حملات به سازمان تجارت جهاني و پنتاگون اين اولويت ها را يك شبه تغيير داد و القاعده و تروريسم از آن نوع را در رأس دستور كار كشور قرار داد. اما به نوشته نويسندگان اين كتاب، اين وقايع نتوانست نحوه درك مقامات بلندپايه دولت را از دنيا تغيير دهد، مثلا تاكيد بر حكومت ها همچنان باقي ماند. همانطور كه داگلاس فيت معاون وزير دفاع گفته است: تكيه و وابستگي تروريست ها بر كشورهاي حامي تروريسم تفكر اساسي و استراتژيك استراتژي ما در جنگ با تروريسم است. يكي ديگر از ويژه گي هاي سياست خارجي دولت بوش كه در اين كتاب به آن اشاره شده، اين باور بوده كه رهبري زورمندانه امريكا دشمنان آن را به تسليم وا مي دارد و دوستان را به خط مي كند.
بوش و اطرافيان او معتقدند كه گلايه هاي متحدان امريكا نه از امر و نهي هاي بيش از حد امريكا كه از ميزان اندك اين امر و نهي ها ناشي مي شود.
ديك چني معاون رئيس جمهور امريكا اين نظر را به طور خلاصه پيش از جنگ عراق در گفتگو با تلويزيون ان.بي.سي ارائه كرد و گفت: شكي ندارد كه در درازمدت بعد از سرنگوني صدام، كشورهاي دنيا به ويژه متحدان ما با ما هم عقيده مي شوند.
خواننده گان اكنون مي توانند قضاوت كنند كه اين پيش بيني تا چه حد به واقعيت پيوسته است.
به نظر نمي رسد به اين زودي كتاب ديگري منتشر شود كه در آن همه نكات مهم سياست خارجي بوش اينچنين تشريح شود. نقطه ضعف اين كتاب در آن جاست كه توضيح نمي دهد اين انقلاب از كجا ناشي شده است.
نويسندگان اين كتاب با تاكيد و تكيه فراوان بر جهان بيني شخصي بوش و نفوذ مشاوران تندروبي چون چني و كاندوليزا رايس مشاور امنيت ملي مي گويند كه نقش روشنفكران نومحافظه كار در هدايت سياست هاي دولت بوش بيش از حد بزرگنمايي شده است.

نومحافظه كاران كه در اين كتاب به عنوان امپرياليست هاي دموكراتيك از آنها نام برده شده، ممكن است در مجلاتي چون استاندارد هفتگي و مؤسسات پژوهشي چون مؤسسه اينترپرايز قدرتمند باشند اما چهره هايي چون پل وولفويتز معاون وزير دفاع و ريچارد پرل مشاور پنتاگون نفوذ چنداني ندارند. مهره هاي اصلي، افرادي چون چني، رايس و دونالد رامسفلد هستند كه در اين كتاب از آنها به عنوان ملي گراهاي مدعي نام برده شده است.
درست است كه هيچ يك از اركان دولت يعني بوش، چني، پاول، رامسفلد يا رايس را نمي توان نومحافظه كار خواند، اما اين هم حقيقت دارد كه علي رغم اينكه نومحافظه كاران در موقعيت هاي درجه دوم دستگاه اجرايي و وزارت خارجه هستند اما توان آن را دارند كه نظرات خود را به مافوق هايشان بقبولانند. ويژگي سياست خارجي دولت بوش در حقيقت نحوه پيروزي نومحافظه كاران داخل و خارج قدرت در نبردهاي مهم است، گاهي اين پيروزي در همان مرحله اول حاصل نمي شود و به مرحله دوم و سوم مي رسد.

نومحافظه كاران در اكثر موارد به ويژه در مورد عراق برنده بوده اند. مثلا در پنتاگون رامسفلد ممكن است نقش مهمي در بحث هاي داخلي درباره تغيير و تحولات دفاعي داشته باشد اما در مسائل سياست خارجي، افسران نومحافظه كار او يعني ولفوويتز و فيت تعيين كننده بوده اند و توانسته اند كنترول همه جنبه هاي مربوط به سياست جنگ و اشغال بعد از آن را به دست بگيرند.
اين موضوع درباره چني هم صادق است، او معتقد به اعمال قدرت و رهبري تهاجمي در خارج است و مخالف هرگونه محدوديت توانايي امريكا در دفاع از منافع ملي اش.
چني بعد از حملات ۱۱ سپتامبر بيش از همه اركان دولت بوش دچار تحول شد. در اواخر دهه ۱۹۹۰ او تا آنجا پيش رفته بود كه براي كاستن از تحريم ها عليه ايران رايزني مي كرد و از تندروهاي مقابل عراق فاصله گرفته بود. اما بعد از ۱۱ سپتامبر او به يكي از حاميان اصلي سرنگوني صدام تبديل شد و روشن است كه اين تغيير در اثر نظرات نومحافظه كاران داخل و خارج دولت صورت گرفته است.
در اين كتاب آمده است: بلافاصله بعد از ۱۱ سپتامبر، چني مطالعه درباره اسلام و خاورميانه را آغاز كرد و با استاداني چون برنارد لوئيس و فواد عجمي ديدار كرد كه مي گفتند سرنگوني صدام پيام قدرتمندي درباره قدرت و اعتبار امريكا در سراسر دنياي اسلام مخابره مي كند. حضور در كنار چنين افرادي و بودن تحت نفوذ لوئيس اسكوتوليبي رئيس دفتر چني موجب شد كه او به يكي از حاميان اصلي مواضع نومحافظه كاران تبديل شود.
نومحافظه كاري هيچگاه در حقيقت نظريه صريحي درباره سياست خارجي نداشته است. اين مكتب به عنوان يك جنبش ايدئولوژيك در چارچوب سياست داخلي امريكا ايجاد شد كه بر اقدام زورمندانه امريكا در خارج و رويارويي به جاي همزيستي با شوروي تاكيد مي كرد. اما بعد از جنگ سرد، در افريقا، امريكاي لاتين و آسيا، اين جنبش ديگر علاقه چنداني به همپيمانان گذشته نشان نداد.

نومحافظه كاران دشمن قسم خورده واقع گرايي هستند و نيز هرگز خود را به يك مكتب خاص سياست خارجي محدود نكرده اند. هر كس ديگري هم كه در كاخ سفيد قدرت داشت، بعد از ۱۱ سپتامبر و بعد از افغانستان به سراغ برنامه سلاح هاي غيرمتعارف عراق مي رفت.
اما نتيجه اين كار چيزي بيش از وضعيت كنوني نمي شد. نه تنها جنگ بلكه شيوه انجام آن، مشاركت عراقي ها و برنامه ريزي بعد از جنگ (يا عدم برنامه ريزي)و نظريه اي كه بر كل اين عمليات حاكم بوده همگي نتيجه كار محفل كوچكي از سياستگذاران است.
در تاريخ امريكا به ندرت چنين گروه منسجم و مطرحي توانسته اند چنين نفوذي مانند نومحافظه كاران داشته باشند.
October 20th, 2004


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
مسایل بین المللی